کد مطلب:234547 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:266

دلیلی بر یگانگی خداوند سبحان و شریک نداشتن او
اساسا توحیدی كه در مباحث فلسفه ی الهی مطرح می شود، دارای مراتبی است كه برخی از آنها چنین است:

- یگانگی واجب؛ جز او واجب الوجود دیگری نیست.

- یگانگی آفریننده جهان؛ خالق دیگری جز او نیست.

- یگانگی رب جهان؛ رب دیگری جز او نیست.

توحید عبادی كه مربوط به یگانگی معبود است؛ یعنی بر انسانها واجب است كه تنها خداوند را بپرستند و نباید به نحو استقلالی یا شریك باری، كسی جز او را بپرستند؛ این مسئله در مباحث حكمت عملی مطرح می شود كه عهده دار بیان كیفیت عبادت است. چنان كه توحید وجودی كه به مباحث وحدت موجود و شریك نداشتن خداوند در اصل وجود مربوط می شود، در مبحث ما جایگاهی ندارد و در علم عرفان بررسی می شود.

توحید خداوند سبحان، چون اصل وجود او، درجاتی دارد كه نیز بر اساس عقلهای مردم است - عقولی كه به فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام به سان معادن طلا و نقره است - با آنكه به پیامبران و اوصیای ایشان دستور داده شده كه با مردم به اندازه توانایی



[ صفحه 52]



عقلشان سخن بگویید. از این جهت حضرت رضا علیه السلام گاهی یگانگی خالق را با

دلایل ساده و روانی مستدل می سازند كه به راحتی پذیرفتنی است، در عین حال گاهی با دلایل عمیق و فلسفی استدلال می كنند، به گونه ای كه خردمندان خاضعانه در برابرآن كرنش می نمایند. یكی از استدلالهای ساده و روان ایشان آن است كه در پاسخ مردی از ثنویان دوگانه پرست فرمود. آن مرد به ایشان عرض كرد: به اعتقاد ما دو خدا صانع و سازنده عالم هستند. پس دلیل شما بر وحدانیت و یگانگی خدای عالم چیست؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: قولك إنه إثنان، دلیل علی أنه واحد لأنك لم تدع الثانی إلا بعد إثباتك الواحد، فالواحد مجمع علیه و أكثر من واحد مختلف فیه [1] ؛ سخن تو كه جهان دو صانع دارد، خود دلیل یگانگی صانع است. زیرا تو مدعی آفریدگار دوم نیستی، مگر آنكه پیش از اثبات صانع اول. بنابراین آفریدگار یگانه مورد اجماع همگان است، ولی بیش از یك صانع مورد اختلاف است و مورد اختلاف هرگز قطعی نیست. اینجا حضرت علیه السلام به این مطلب بسنده كرد كه انسان موحد معتقد است كه آفریننده واحد است، دوگانه پرست نیز می پذیرد كه صانع یكی است، جز اینكه مدعی است افزون برآن خدای دیگری نیز هست. از این رو این ثنوی باید برای دوگانه پرستی خود دلیل آورد، موحدی كه به یگانگی خداوند اعتقاد دارد (اعتقادی كه همگان اعم از موحد و ثنوی برآن اتفاق نظر دارند)، به برهان نیاز ندارد.

حقیقت آن است كه موحد، مدعی حصر خالق جهان در یك صانع است و نیز اینكه معبودی جز الله نیست. پس باید برای این ادعای خود دلیل آورد، ادعای او دو جزء دارد: اثبات وجود خداوند سبحان و نفی خداوندی موجود دیگری جز الله؛ چنان كه ثنوی نیز با این فرمایش خدای متعالی مؤاخذه می شود: (قل هاتوا برهانكم



[ صفحه 53]



إن كنتم صادقین) [2] ؛ اگر بر وجود خدای دوم برهانی دارید كه آن را صانع جهان می دانید، دلیل خود را بیاورید. بنابراین هر دو گروه (موحد و ثنوی) باید دلیل بیاورند. چون این مورد، تداعی است، نه یكی ادعایی دارد و دیگری منكر آن است، به گونه ای كه مدعی دلیلی بیاورد و منكر تنها به رد دلایل او بسنده كند. برای غیرحكیم كه از زیركی نقادانه برخوردار نیست، چنین دلیلی كه حضرت رضا علیه السلام مطرح فرمود، بس است، ولی برای حكیم و آنكه هوش و ذكاوت فراوان روزی او شده است، این استدلال قانع كننده نیست.

یكی از براهین عمیق فلسفی كه حضرت رضا علیه السلام در موارد زیاد مطرح كرده اند،

این است: أول عباده الله معرفته، و أصل معرفه الله جل اسمه توحیده، و نظام توحیده نفی التحدید عنه لشهاده العقول أن كل محدود مخلوق، و شهاده كل مخلوق أن له خالقا لیس بمخلوق، الممتنع من الحدوث، هو القدیم فی الأزل [3] ؛ نخستین مرتبه عبادت خداوند شناخت اوست، و اساس معرفت او توحید اوست، و مبنای توحید، نفی محدودیت از خداوند است. چون عقل آدمی گواه است كه هر موجود محدودی آفریدگاری دارد كه حدود آن را تعیین می كند و هر موجود مخلوقی گواه است كه خالقی دارد غیرمخلوق و حادث بودن آن ممتنع است، او پدیدآوری است كه همواره موجود بوده است.

حقیقتا یكی از محكم ترین براهین برای اثبات توحید خداوند سبحان آن است كه خداوند موجود مطلقی است كه مقیّد به چیزی نیست و وجود او نهایت و محدودیت ندارد. از این جهت برای فرض معبود دیگری جز او، مجالی نمی ماند. زیرا اصل فرض وجود معبود دیگری جز واجب متعالی، فرضی محال است، نه وجود معبود دیگری كه چنین فرضی، فرض برای امر محال باشد [تفاوت فرض محال و فرض



[ صفحه 54]



برای امر محال بسیار دقیق است. زیرا گاهی بعضی از امور در خارج محال است، ولی در ذهن تصور پذیر؛ مانند اجتماع نقیضین كه در خارج محال است، ولی در ذهن می توان آن را فرض كرد.

بعضی از امور نه تنها تحققش در خارج محال است، بلكه فرض آنها نیز در ذهن محال است؛ مانند فرض معبود دیگری جز خداوند كه اساسا تحقق آن در ذهن محال است] چون درك وجود مطلق نامتناهی جایی برای فرض وجود واجب دیگری نمی گذارد. زیرا آن وجود نامتناهی تمامی عرصه هستی را پر كرده است، پس به هر جا كه عقلهای آدمیان رو كند، وجود واجب واحد نامحدود را می نگرد، پس آیا جایگاهی برای فرض غیر او در ذهن هست؟

واجب متعالی وجود محض است كه هیچ حد و مرزی ندارد. این مهم بنیان بسیاری از معارف است كه از بیانات عترت طاهره علیه السلام استفاده می شود.

دلیل دیگر بر مطلق بودن وجود واجب آن است كه اگر واجب الوجود محدود باشد، باید مخلوق خالقی جز خود باشد. زیرا هر موجود محدودی دارای حدودی است كه ازآن حدود تجاوز نمی كند، بدین سان ازآنچه بیرون حدودش باشد، بهره مند نمی شود. از این رو محدود كننده ای دارد كه حدود ویژه آن را تعیین می كند. بنابراین هر موجود محدودی قطعا مخلوق است و هر مخلوقی آفریدگاری دارد و ویژگی اش این است كه چون مخلوق خود، به خالق دیگری نیاز ندارد. چون وجود این خالق عین ذات اوست و از او جدا نمی شود. پس در وجود خویش به غیر خود نیاز ندارد كه به وی وجود بخشد. چنان كه هر موجود حادثی به موجودی قدیم نیازمند است كه در این نیاز مثل او نیست، بلكه قدیمی است بی نیاز كه مبدأ پیدایش مخلوقات حادث است برای چنین موجودی، حدوث ممتنع است. چون قدیمی است ازلی كه همواره موجود بوده است.

با این تحلیل، می توان به واسطه وجود نامتناهی خالق بر یگانگی و وحدت او



[ صفحه 55]



استدلال كرد. زیرا مطلق بودن و نامتناهی بودن وجود خالق، صفت یا امری خارج از اصل وجود او نیست، بلكه اطلاق وجود و عدم تناهی بر خالق، نمایانگر شدت نور وجود اوست. بنابراین عدم تناهی و اطلاق وجود، زائد بر وجود نبوده، هر دو صفت دلیلی بر وحدت و یگانگی اوست. زیرا هر دو همان اصل وجود و متن حقیقت ذات باری و خالق یگانه است.

محتوای بیان پیش گفته با این سخن خدا متناسب است؛ (شهد الله أنه لا إله إلا هو). [4] الوهیت خداوند گواهی بر یگانگی اوست. زیرا الوهیت نامتناهی خداوند شاهد است كه خدای متعالی شریكی ندارد، بلكه برای فرض وجودآن نیز هیچ مجالی نیست. بنابراین وجود خدا دلیلی برای وحدانیت اوست چنان كه در اصل ثبوت وجود خداوند به وسیله ی برهان صدیقین نیز، خداوند خود دلیل بر وجود خود

است. زیرا وجود حق كه با هیچ چیز دیگری آمیخته نیست، واجبی است بالذات كه وجودش وجوب ازلی دارد و ازآنجا كه خداوند صرف الوجود است كه تكرار پذیر نیست. چون تكرر با صرفیت تباین دارد و تكرار هر چیزی آن را از صرف بودن می اندازد؛ پس خالق واجب نیز دوگانگی نمی پذیرد و تكرار برنمی دارد. نیز وجود او بسیط محض است كه فاقد چیزی نیست. زیرا در صورت فاقد بودن هر امری، از بساطت خارج گشته، موجودی مركب می شود. موجود مركبی كه از واجد بودن چیزی و فاقدبودن چیز دیگر تركیب یافته است كه این، بدترین نوع تركیب است - چنان كه بعضی از حكما گفته اند - [5] زیرا هیچ گونه ارتباطی با بساطت ندارد، با توجه به این كلام فرض دومین واجب جایگاهی در ذهن ندارد. زیرا در صورت فرض دومین واجب، باید هر یك از دو واجب مركب از دو جزء باشد، یكی واجد بودن



[ صفحه 56]



خود و دیگری فاقد بودن واجب دیگر؛ در این صورت هر دو واجب مركب هستند و از وصف بساطت تهی می گردند، در حالی كه تهی شدن از بساطت معادل صرف الوجود نبودن است.

حاصل آنكه، برای وجود واجب خالق به جهت بساطت محض و صرف الوجود بودن به نحو اطلاق، به هیچ وجه نمی توان شریكی فرض كرد. حضرت رضا علیه السلام به همین بساطت محض اشاره می فرماید: «خدای متعالی یكی است و به چیزی شباهت ندارد و چیزی هم به او شبیه نیست.» این كلام حضرت علیه السلام برای دفع گمان بعضی است كه در وحدت، به تشابه خدا و دیگر موجودات معتقدند. كسی از ایشان پرسید: خداوند واحد است، انسان هم واحد است، آیا میان این دو وحدت تشابهی نیست؟ حضرت رضا علیه السلام در پاسخ فرمود: فالإنسان نفسه و لیست بواحده لأن أعضاءه مختلفه و ألوانه مختلفه كثیره غیر واحده... و الله جل جلاله واحد، لاواحد غیره، لا اختلاف فیه، و لاتفاوت و لازیاده و لانقصان [6] ؛ انسان واحد نیست. زیرا افراد و رنگهای آدمیان متفاوت و متعدد است، در حالی كه خداوند والا یكی است و غیر از او هیچ چیز یگانه نیست، نه اختلافی در او هست، نه تفاوت وزیادتی و نقصانی.

همچنین حضرت رضا علیه السلام با اشاره به وحدت اطلاقی خداوند كه از هرگونه عدد و

كمیتی پیراسته است، چنین می فرمایند: لایتغیر الله بتغایر المخلوق و لایتحدد بتحدد المحدود، واحد لا بتأویل عدد [7] ؛ خداوند با دگرگونی های مخلوقات تغییری نمی كند، و محدودیت موجودات محدودیتی در او پدید نمی آورد. خداوندی است یگانه، ولی وحدانیت او عددی نیست. [وحدانیت خداوند از نوع وحدانیت عدد یك نیست كه به دنبال آن عدد دو می آید، بلكه وحدانیت او به معنای وحدت وجود



[ صفحه 57]



در مقابل عدم است، نه وحدت در مقابل كثرت].

همچنین حضرت رضا علیه السلام ضمن اشاره به صرف الوجود بودن خداوند، چنین می فرماید: موجود لا عن عدم [8] ؛ خداوند موجود است، ولی وجود او برگرفته از عدم نیست. [زیرا هیچ گاه مسبوق به عدم نبوده، بلكه موجودی ازلی و قدیم است.] زیرا اگر خداوند دارای ماده یا ماهیتی پیش از وجود خود باشد به گونه ای كه وجود خداوند مسبوق به عدم زمانی یا ذاتی باشد. [اگر پیش از وجود خداوند، ماده او وجود داشته باشد، وجود او مسبوق به عدم زمانی است و اگر پیش از وجودش، ماهیت وی وجود داشته باشد، مسبوق به عدم ذاتی است]؛ در این صورت وجود صرف نخواهد بود، بلكه وجودش آمیزه ای از وجود و عدم زمانی یا ذاتی است؛ حتی اگر وجود خداوند ماده یا ماهیت نداشته باشد - چنان كه برخی درباره مجردات تامه نوریه معتقدند كه فاقد ماده و ماهیت هستند - ولی وجوب وجود ذاتی غیر ازلی داشته باشد، یعنی وجودش برگرفته از وجود ذاتی و عدم زمانی باشد، با توجه عمیق و تحلیل و تصور عقلی و ذهنی، باز هم وجود خداوند مسبوق به عدم می شود و در این حالت نیز وجود صرف و موجود محض نیست.

پس این سخن كه خدای متعالی موجودی است كه موجودیت او برگرفته از عدم نیست، تنها در صورتی تمام و صواب است كه خداوند صرف الوجود باشد، به گونه ای كه جایی برای فرض تعدد وجود دیگری غیر از خود در ذهن نمی گذارد، چه رسد به احتمال و امكان تعدد وجود در بیرون. زیرا همان گونه كه وجود خدای متعالی پیش از هر زمانی محقق بوده است، همچنان پیش از هر عدم مادی یا ماهوی قابل تصور، وجود مقدس او بوده است. چنان كه حضرت رضا علیه السلام می فرماید: سبق الأوقات كونه و العدم وجوده [9] ؛ پیش از همه زمانها بوده است و همواره وجودش بر



[ صفحه 58]



عدم پیشی گرفته است.

از آنجا كه خداوند موجودیت محض است و نمی توان در كنار آن موجود دیگری تصور كرد، صحت این كلام ثابت می شود كه خدای متعالی در ازل موجود بوده است، در حالی كه چیزی همراه آن نبوده، چنان كه اكنون نیز وجود دارد و چیزی همراه او نیست، چون در كنار موجود صرف الوجود، برای وجود دیگری كه در رتبه او موجودیت یافته باشد، مجالی نمی ماند، ولی خدای والا با هر چیزی همراه است؛ (هو معكم أینما كنتم). [10] زیرا همراهی میان دو چیزی تصور دارد كه آن دو با امرسومی كه هر دو درآن مشترك هستند، سنجیده شوند و بدون این امر سوم، معیت دو شیء معنا ندارد. زیرا معیاری برای مقایسه دو چیز با یكدیگر نیست، چنان كه تقدم یك شیء بر شیء دیگر نیز در صورتی معنا پیدا می كند كه آن دو نسبت به امر سومی سنجیده شوند [مثلا هنگامی كه می گوییم حادثه بعثت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم بر هجرت ایشان مقدم است، در صورتی این گفته صحیح است كه هر دو را نسبت به یك امر مشتركی همچون حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسنجیم.]

اگر دو چیز نقطه اشتراكی نداشته باشند، با یكدیگر بیگانه اند و هیچ یك از نسبتهای معیت و تقدم و تأخر تصور نمی شود. این مطلب راز سخن حضرت رضا علیه السلام است: أما الواحد فلم یزل واحدا كائنا لا شیء معه بلا حدود و لا أعراض، ولایزال كذلك ثم خلق خلقا مبتدعا [11] ؛ خدای واحد همواره یگانه و تنها بوده است

و موجودی است كه هیچ چیز با او معیت ندارد و هیچ حد و عرضی بر او عارض نمی شود و همواره چنین خواهد بود. آنگاه خداوند جهان را به شكلی نوآفرید.

معنای فرمایش حضرت «ثم خلق» آن نیست كه در ازل و پیش از خلقت مخلوقات، هیچ چیزی موجود نبود كه با خداوند معیت داشته باشد، ولی پس ازآن



[ صفحه 59]



تحول یافت و پس ازآفرینش مخلوقات معیتی پدیدآمد و اشیا با او همراه شدند. زیرا چنان كه گفته شد معیت دو چیز به امر مشترك سومی نیازمند است كه به طور مساوی ملاك مشتركی میان آن دو باشد، در حالی كه میان خداوند و مخلوقات، هر امر سومی لحاظ شود، در حقیقت فعل خداوند وآفریده اوست. پس میان خدای متعالی و مخلوقاتش هیچ امر مشتركی نیست. چون وجوب و به نوعی وجود ازلی منحصر به خداست و هر چیزی غیر از او فیض اوست. بنابراین چیزی مباین و مغایر با خدا و جدای از او نیست تا مبدأ فیاض الهی و فعل یا فیض او درآن امر با یكدیگر مشترك باشند.

نیز ازآنجا كه خداوند موجود بسیط و واحد محض است، این گفته صحیح است: فیضی كه از او صادر می گردد، امری واحد بسیط مطلق است؛ بدون آنكه با اشیا آمیخته باشد، درون آنها هست، و بدون اینكه از اشیا جدایی داشته باشد، از آنها بیرون است. مراد از «فیض واحد»، فعل واحد عددی نیست. زیرا عدد و امثال آن از مقوله كمیت است كه چون سایر اعراض، در مراتب میانی یا مراتب پایینی فیض واحد خداوندی معنادار می شود، پس وحدت فیض واحد اطلاقی است و با وجودآن برای وحدت عددی جایی نمی ماند. زیرا فیض جهان شمول الهی و لطف مطلق خداوندی كه ازآن به «وجه الله» و «فیض منبسط» یاد می شود، فیض واحد

مطلق و پیراسته از وحدت عددی است كه همان، مراد از این قاعده فلسفی معروف است: الواحد لایصدر عنه إلا الواحد. شاید حضرت رضا علیه السلام در سخن خود به همین مطلب اشاره كرده است كه علم خداوند از نوع حصولی نیست، بلكه علم خداوند به اشیا بالذات است و علم او همچون انسانها از راه كیف نفسانی و ضمیر باطنی نیست؛ یعنی به گونه ای نیست كه صورت اشیا برای او معلوم باشد، بلكه ذات اشیا برای او معلوم است. حضرت رضا علیه السلام می فرماید: ألیس ینبغی أن تعلم أن الواحد لیس یوصف بضمیر، و لیس یقال له أكثر من فعل و عمل و صنع، و لیس



[ صفحه 60]



یتوهم منه مذاهب و تجزئه كمذاهب المخلوقین و تجزئتهم فاعقل ذلك و ابن علیه ما علمت صوابا [12] ؛ آیا سزاوار نیست كه بدانی خداوند یگانه به باطن وصف نمی شود، و بیش از یك فعل و یك آفرینش و یك عمل از او صادر نشده است، و فعل او همچون مخلوقات دارای شیوه های گوناگون و جزئیات مختلف نیست، پس این مطلب را بفهم و دانش صحیح خود را برآن پایه گذار.

در مباحث گذشته گفته شد كه بساطت واجب متعالی و صرف الوجود بودن و وحدت اطلاقی او دری از علم است كه از آن هزار در دیگر گشوده می شود. ازاین رو مولایمان حضرت رضا علیه السلام فرمود: فاعقل ذلك و ابن علیه ما علمت صوابا. این فرمایش ایشان به نوعی ایجاد انگیزه در افراد برای كوشش در دستیابی به معارف الهی است، همچنان كه تشویقی برای تدبر درآن معارف است و نیز ترغیب افراد به سمت این نوع فلسفه الهی را دربر دارد.

از آنچه گذشت، این مطالب روشن می گردد:

1. هر موجود محدودی مخلوق است وآنچه مخلوق نباشد، قطعا هیچ حدی محدود به ندارد؛ پس وجود خدای متعالی نامتناهی است.

2. خالق جهان، یگانه ای است كه شریك ندارد. چون موجود مطلق نامتناهی مالك هر موجودی است و برای غیر مجالی نمی ماند. زیرا فرض وجود دیگری بدین معناست كه او هم از وجود سهمی می برد، با آنكه برای موجود غیرمطلق مذكور (هر وجود دیگری غیر از واجب الوجود) اصلا سهمی از وجود نیست.

پس وجود یگانه مطلق نامتناهی، خالق همه ی مخلوقات است، چنان كه خداوند سبحان می فرماید: (الله خالق كل شیء). [13] .

بنابراین، هرچه مصداق «شیء» باشد، مخلوق خدای متعالی است و در حقیقت



[ صفحه 61]



مشمول وسعت رحمت و خلقت خداوندی است.

3. واجب متعالی یگانه ای است كه دومی ندارد. زیرا خالقیت صفتی از اوصاف فعل خداوند است. پس نامتناهی بودن صفت خالقیت، به جهت اطلاق ذات نامتناهی موصوف است و بی تردید اطلاق ذاتی ذات حق، گواهی بر وحدت خداوند است.

4. وحدت اطلاقی خداوند مبدأ فیض واحدی است كه بر همه ی موجودات از ابتدای عرش تا انتهای جهان ماده گسترده شده است، در حالی كه این فیض بیكران، درون موجودات فیض هست، بدون آنكه فیض او با موجود مستفیض آمیخته شود یا از او رنگ گیرد. چنان كه این فیض بسیط از اشیا بیرون است، بدون آنكه جدایی میان آنها باشد. پس چنین نیست كه با فنای فیضی كه از موجود فیض رسان صادر می شود، باز هم اشیا مستفیض باقی بمانند، بلكه همچون نفس آدمی است كه در حروف و كلمات داخل می شود، بدون آنكه با آنها ممزوج شود، با آنكه نفس، از حروف و كلمات بیرون است، بدون آنكه میان آنها فاصله ای باشد.

تحقیق این مقال كه مراد از فیض واحد همان فیضی است كه در قاعده «الواحد لایصدر عنه إلا الواحد» مطرح می شود، در مباحث فلسفه الهی مورد توجه واقع شده است. مباحث مربوط به فیض مطلق منبسط كه همان فیضی است كه بدون ممازجت در اشیا داخل درآنهاست، نه هویت ذاتی الهی كه هیچ اسم و رسم و نشانه ای ندارد؛ (و یحذركم الله نفسه) [14] در مباحث عرفانی مطرح می گردد.

جمع میان این دو، فلسفه ی الهی و عرفان، همان خوان حكمت متعالیه است كه سرچشمه اش اهل بیت علیهم السلام هستند؛ یعنی كسانی كه خداوند حكم و كتاب را به آنان ارزانی داشته است.



[ صفحه 62]



نخستین آنها كه علی بن ابی طالب علیهما السلام است - و آخرین ایشان حضرت مهدی كه

منتظر ظهور ایشان هستیم - چنین می فرماید: فانا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا [15] ؛ ما پرورش یافته ی پروردگارمان هستیم و پس ازآن مردم تربیت شدگان مایند. چگونه چنین نباشد در حالی كه هم عیش العلم و موت الجهل [16] ؛ اهل بیت علیهم السلام سبب حیات علم و مرگ جهل هستند. نیز موضع سره و لجأ أمره و عیبه علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دینه، بهم أقام إنحناء ظهره و أذهب إرتعاد فرائصه [17] ؛ ائمه اطهارعلیهم السلام جایگاه سر خداوند و نگهبان امر او و برگزیده علم او و مرجع حكم او و پناهگاه كتابهای او و كوههای دین خدایند، به واسطه ایشان (ائمه اطهار)، خمیدگی پشت دین راست گردیده، لرزش ستونهای آن نیست می شود.

5. پروردگار عالم - همان ربی كه امور اشیا را تدبیر می كند - یگانه ای است كه شریك و همتا ندارد. زیرا ربوبیت از خالقیت جدا نیست و ازآنجا كه خالق جهان هستی یكی است، پروردگار و مدبر امور هستی نیز یكتاست. این وحدت ربوبیت و خالقیت بدان جهت است كه ربوبیت همان آفرینش اوصاف اشیا و ایجاد پیوند خاص میان موجودات است كه هر دو چیزی فراتر از خلقت نیست، پس همان دلیلی كه برای یگانگی خالق گفته شد، عینا برای یگانگی پروردگار مدبر نیز دلالت می كند؛ یا وحدت ربوبیت و خالقیت بدان جهت است كه ربوبیت تنها برای آفریدگار اشیا سزاوار است. زیرا تدبیر و تربیت موجودات و نیز اموری از این دست كه از شئون وجودی هستند، تنها از پدیدآورنده سر می زند و ربوبیت ازآن خالقی است كه به مبدأ و منتهای موجودات و به آنچه برای آنها سودمند یا مضر است، آگاه است، زیرا تدبیر موجودات عالم تنها از راه علل خارجی آنها ممكن می گردد.



[ صفحه 63]



هر چیزی كه از طریق علل و اسباب پدیدآمده باشد، فقط به وسیله همان اسباب شناخته می شود، بنابراین كسی كه به اسباب اشیا شناخت نداشته باشد، نمی تواند خودآن اشیا را شناسایی كند و كسی كه اشیا و اسباب آنها را نمی شناسد، نمی تواند مدبر امورآنها باشد و این تدبیر تنها برای كسی شدنی است كه عله العلل آن موجودات باشد؛ یعنی كسی كه به حقایق موجودات عالم آگاهی دارد، به گونه ای كه هیچ ذره ای در عالم از علم او پنهان نیست.

بنابراین هیچ كس جز او پروردگار مدبر عالم نیست؛ (قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون) [18] ؛ بگو خداوند همه پیامبران را فرستاده است. سپس آنان را در ژرفای باطل خودشان رها كن تا به بازی سرگرم شوند.



[ صفحه 65]




[1] توحيد صدوق، ص 270.

[2] سوره ي بقره، آيه ي 111.

[3] امالي شيخ مفيد، مجلس 30، ص 253.

[4] سوره ي آل عمران، آيه ي 18.

[5] حكيم سبزواري در حاشيه اسفار ملاصدرا، ج 1، ص 136.

[6] مسند امام رضا عليه السلام، ج 1، ص 40.

[7] امالي شيخ مفيد، ص255.

[8] امالي شيخ مفيد، ص255.

[9] همان، ص 256.

[10] سوره ي حديد، آيه ي 4.

[11] توحيد صدوق، ص430.

[12] توحيد صدوق، ص 432.

[13] سوره ي رعد، آيه ي 16.

[14] سوره ي آل عمران، آيه ي 28.

[15] نهج البلاغه، نامه ي 28.

[16] همان، خطبه ي 239.

[17] همان، خطبه ي 2.

[18] سوره ي انعام،آيه ي 91.